محل تبلیغات شما



میرم چالابه از  ورودی میگذرم 

از شلوغی ها  و جمعیت میگذرم

میرم رو تخته سنگ محبوبم دراز میکشم صدای اب و پرند ها گوش میدم .

چقدر اینجا دوست دارم همین گوشه خلوت و ارام 

وصدای  سانا برزنجه که میخانه

بلند میشم تکیه میزنم نگاه میکنم به زندگی کوهستان

به جوانا و خانواده های که هنوز سرما باعث نشده از تفریح جمعه بگذرن

تقریبا فقط منم که تنها امدم

میدونم که بچه های انجمن همین اطراف هستن .اما حوصله کسی ندارم

 ماشینا نگاه میکنم

روستا نزدیک با کیفیت و پر رنگـ.ــ. گرم .صمیمی 

شهر و ادماش که کمرنگ شدن پشت مه

صدای خنده اکیپ جوان و اهنگ و رقص کوردی

این منم خالی و سبک 

اخ چ میشد که همینجا خوابید برای مدتی طولانی

حدود یه ساعتی میخوابم بیدار که میشم انگار که تمام خستگی هامو باد برده

 

 


چقدر دوستت دارم وقتی شمعدانی هارو نوازش میکنی

چقدر میمیرم برات  وقتی فروغ میخوانی

بیا فکر کنیم  عقد اریایی که خوندیم

 تعهد های که بهم دادیم

یادته  تقسیم وظایف کردیم که تو ناز کنی من نازتو هی بخرم

که تو هر صبح  لبخند قشنگ تری بزنی و من هر صبح به وقت شانه کردن موهات زندگی کنم

که صبح کلیدمو جا بزارم که عصر تو در رو برام باز کنی

یادت که نرفته محبوب جان من چای هل دارچین را در استکان های کمر باریک زیر درخت یاس دوس دارم

من هم فراموش نمیکنم که تو دوست داری  قبل از خواب برایت شعر بخوانم

اما بزار گاهی برات لالایی های به زبان مادری بخوانم

میدانی اخه ادم ها کلماتی که مستقیم از قلبشان می اید را به زبان مادر میگویند

 

 بی ربط نوشت:امشب خیلی جدی به خودم گفتم به تو چه؟

یه وقتایی پیش میاد رودوست های مونثم غیریتی بشم و امشب روکامنت های وب یه نفر نشون از این میداد کسیجزمن بهش گفته رفیق  وچرا کامنت های طولانی و صمیمیت و.

یهویی خودم ب خودم نهیب  زدم که به توچه  اصلن توغلط میکنی رودختر مردم غریتی بشی غیرتت بزار برا جای دیگه و خلاصه بعد یه جدال طولانی به این نتیجه رسیدم که من حق دخالت ندارم

اینجا نوشتم که یادم  نره 

که خیالم راحت باشه رفقا دیگه هستن که هواشو داشته باشن

 

 


روزی که امدم تو این دفتر برای کار 16سالم بود

حالا چند ساله که اکثر روز های عمرم اینجام

دست کم روزی 5ساعت مستقیم پشت کامپیوتر میشم و گاهی بیشتر

روزی حداقل 3ساعت پیاد روی میکنم

وکلی باید تلفنی صحبت کنم

سروکله بزنم با آدما مختلف اما با تمام این ها چقدر عاشق این دفترم

روزی اول رئیس گفت این ما یه خانواده هستیم 

فکر میکردم تعارفه 

ولی وقتی باهم خندیدم

باهم وسایل دفتر چیدیم

باهم تمیزش کردیم

باهم کار کردیم

باهم غذا خوردیم

وقتی برای کلافگی های هم دیگه ناراحت شدیم 

تازه فهمیدم عین حقیقته که اینجا قراره خانواده باشیم

وقتی بابت مریض شدن هام نگران شدن

وقتی من وجود نداشت همیشه ما بود اینجا تازه فهمیدم چقدر جای خوبی ام

گاهی با رئیس جای میرم میگن که بچه خودتونه؟

شاید بخاطر شباهت ما باشه شایدم بخاطر برخورد صمیمی خوب شون

خدا میدونه چقدر من صبحونه  و ناهار خوردن های دفتر رو دوست دارم

چقدر عاشق صدای اذانم وقتی از مسجد رو به رو میاد

حتی چای ها و دمنوش های اینجا مزه دیگه ای میده

من حتی اگه تعطیلات عید رو میگفتم کی بیام دفتر

ویا وقتی خودشون بهم مرخصی داد که برم کربلا 

دلتنگ دفتر بودم 

 

پی نوشت: منظور از رئس خانم و اقای رئیس هر دو بود


اولین گریه ات
آغوش سبز ملافه بیمارستانی
صدای زنی می آید که اسامی آخرین اجساد  شناسایی شده را می خواند

 تغذیه از بند ناف مکان امنی تر است
اما 
میترسم مادرت هوس سیب کند 
 بیا برگردیم به روزی های که جمعیت یوزپلنگ ها بیشتر بود  

دنیا جغرافیا مهربانتری برای آدم ها داشت 

نمی خواهم معشوقه ات هر شب اخبار را به امید نشنیدن اسمت گوش  کند
وهر صبح برای تمام شدن جنگ به آسمان خیره شود

 

 

 

امیرحافظ


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها